امشب من و دخترك ، اميرحسين قندي و مامان جونش ، مادري و پدربزرگ نامزدي يكي از دوستان دعوت بوديم . اين دوتا فسقلي كاري كردند كه زن دايي هنوز پايش رو از در سالن بيرون نگذاشته بود توبه نامه !! رو امضا كرد و از حضور در كليه مراسمات عروسي و نامزدي تا اطلاع ثانوي اعلام انصراف كرد! من البته هنوز از رو نرفتم ! با اينكه زهرا امشب كاري كرد كارستان ، از وقتي چشمش به عروس افتاد شروع به گريه و زاري كرد تا وقتي من لباسم رو پوشيدم كه برگرديم . نمازم رو با ضجه هاي زهرا خوندم . موقع شام هم كوتاه نيومد كه ! آخر سر در حالي كه شير مي خورد من شامم رو خوردم ولي باز كوتاه نيومد كه ! دوباره گريه و زاري ، مادري بغلش كرد بردش بيرون كه من شامم رو تموم كنم و وقتي كه موق...